نوشته اصلی توسط
arefe69
با سلام
من عارفه 25 ساله و دارای یک فرزند هستم
شوهرم 27 ساله و در حال حاضر بیکار است
شوهرم "سید مصطفی" به شدت وابسته به مادرش است تا حدی که گاهی تمام کارهای روزانه از قبیل خوردن چه غذایی در ناهار یا صبحانه را برای او تعریف میکند و حرفهای مادرش رو مو به مو انجام میدهد اعتماد به نفس فوق العاده پایینی دارد تا حدی که بعد از یکسال هنوز نتوانسته حقوقش را بگیرد بسیار مغرور است و غیر از زهتابی به هیچ شغل دیگری حتی فکر هم نمیکند"با اینکه در طی سه سال ازدواج یک سال بیکار بوده و دو سال دیگر هم حقوق پایینی داشته"
.
در مورد مادر شوهرم : بسیار بداخلاق "با من وفرزندم و تمام اقوام خودش و شوهرش " بسیار مغرور و سطحی نگر . با هیچ کدام از اقوامش رابطه خوبی ندارد و در بیشتر برخوردها یا قهر یا حالت دعوا داشته
بارها به من تهمت های ناروا زده تا جایی که پدرم از شنیدن یکی از این تهمتها رگ قلبش گرفت و از دنیا رفت به مادرم گفته بود من را در حالت بدی با مرد غریبه دیده
بارها تصمیم به شکایت از او را گرفتم ولی آبرو داری پدر و مادرم مانع شد
به شدت سردرگم هستم نه با وجود بچه و ناراحتی قلبی مادرم میتوانم تصمیم به طلاق بگیرم و نه با وجود مادرشوهری که به شدت مرا از هر حضوری در اجتماع منع میکند و شوهری که حرف مادرش را چون آیه قرآن قبول دارد میتوانم با آرامش زندگی کنم
من شوهرم را هم به عنوان همسر و هم به عنوان پدر بچه ام دوست دارم این حرفم را یکسال عذابی که بعد از مرگ پدرم کشیدم ولی تحمل کردم تایید میکند اما شوهرم چه در سه سال زندگی مشترک چه در سه سال دوران عقد حتی یکبار "دوستت دارم" یا از فلان چیز خوشم آمد یا فلان غذا را خوب میپزی را به زبان نیاورده است
به شدت به کمک احتیاج دارم لطفا راهنمایی بفرمایید